بعد از مدتی ناپیدایی، مجدداً پیدا می شویم فقط و فقط به عشششششششششششششق دوستای گلی که داریم و مدام سراغمون رو می گیرن و آخر معرفتن هفته آخر اسفند رو سه تایی به همراه مامان شهلای نازنینم رفتیم مشهد پیش مامان شعله و بابا عباس و دایی و مامان بزرگم که دو هفته قبل از عید رفته بودن مشهد و شب قبل از سال تحویل با قطار برگشتیم و صبح بعد از رسیدن آماده شدیم و رفتیم به سمت بهشت زهرا تا مثل هرسال، کنار مزار عموهام سال نو رو تحویل کنیم نماز ظهر و عصر رو توی حرم امام خوندیم و پیش به سوی قطعه ی شهدااااااااااااا اینم عکسای سال تحویل در کنار قبور شهدا: اینم بعد از سال تحویل و برگشتن به خونه، مهدیار در حال گرفتن عیدیش از بابا میثم ...